میری تو از همه روزهای من
من و تنها میزاری تو دنیا
میگی دوست نداری حسِ منو
میری
از آخرین باری که گفتی و رفتی و تورا ندیدم
روزها آمد و سالها گذشت و دقیقه ها رفت
من هیچ وقت نفهمیم که چرا تورا دیدم؟
وقتی قرار نبود همیشگی باشی
و چرا رفتی؟
وقتی که می شد نیامده باشی
…تو
نبودی … آمدی … رفتی
اما در خاطرمن ماندی
و من هر صبح به یاد می آورم که تورا باید فراموش کنم.
یادهایی مانده اما لابلای ذهن درمانده ی من. . .
که به صد روز وهزار ثانیه ی دور و دراز می برَدَم.
به خیالم که هنوز هم هستی
. . .
خاطراتم با تو آنقدر که مرور شد تکراری شد
کاش هنوزهم بودی.
بیا باورکنیم دنیا، هنوز هم مثل شب زیباست
زمینش هست
هوایش هم
خدایش مهربان با ما
چقدر از غم سرودیم و چقدر با غصه سر کردیم
رهایش کن
کمی بگذر. . .
بیا باور کنیم دنیا، برای زندگی زیباست.
لبهایم را پر از واژه های حضور میکنم
قلبم را لبریز دوست داشتن
کنار دلتنگی پهلو میگیرم
گویی برای شکستن آماده ام. . .
من واژگان را جز برای دوست داشتن صدا نمیزنم
و سکوت را در پی فریاد دقیقه ها میرقصانم
شاید باز رهگذر روزهای خالی از دلهره باشم
درد ما بی خبریست
درد ما تنهاییست
درد ما روز وشبهای همه تکراریست . . .
درد ما آسمانیست که هوایش سرب ست
و زمینش زندان. . .
مردمانش پی نان
نگاهم،
در هماغوشی با نگاهش
آبستن حادثه ایست
به وسعت تاریکی شب
و من
بسی گاه است و دیر زمانی است
که از تاریکی شب
همی روی گردانم!
تو در یاد منی اما یادت بی من است
دست من در دست توست اما فکرت جای دیگریست
در پی عشقی شیرین بودم ناگاه عقلم یخ زد
آتشی که در دلم به پا کردی مستم کرد
چه بی هوا مرا در آغوشت میکشی
آنجا که آخر دنیاست! زیبایی ها به بک چیز ختم
و مهربانی ها در آغوش تو خلاصه می شود،
نیستی به جایم، نیستی تا بدانی دنیا به آخر رسیده
و من در بهشت خود
عریان از هر اندیشه ای غوطه ورم
گاه حجم نگاهت در نبودت هزار بار در من تکرار می شود،
در من گمشده ای!!!
و به دنبال هجـای رفتن می گردی، بی فانوس، بی چراغ …
شعله ای فروزان به نام عشق،
به نام عشق،
به نام عشق روشن خواهم کرد و به دستت خواهم داد
روزی خواهی رفت می دانم،
این را شعله فروزان عشق در من سرداد،
که روشنایی من بیش از فانوس و چراغ است،
شعله ام تورا خواهد سوزاند و او را بی تاب رفتن خواهد کرد، خاکسترت را باد به منزل گه یار به ویرانی خواهد برد.
کاش در رابطه ها فانوسی به روشنایی بس بود
کاش کاشف دیوانه شعله عشق فقط یک شب مست بود
گرمای دستانت را
چون پیام آوری
در قبیله ی دستانم
برانگیز
پیش از آن که
این همه احساس
این همه دیوانگی
این همه شیطنت های از سر دیوانگی
در سرمای دستانم جان سپارند
جوانمرگی شگون ندارد
جزئیات چشمهایت …
کُلیات زندگی من است!!
چـقـد دلـم تـنـگ شـده واسـه زمـانـهـایـی کـه..
خـوابـش نـمـیـبـُرد.. بـا بـوسـه از خـواب بـیـدارم مـی کـرد..
هـرچـقـدم الـتـمـاسـِش مـیـکـردم بـذار بـخـوابـم، خـسـتـه م، تــوجــه نـمـی کـرد..
بـازم بـوسـم مـی کـرد.. وقـتـی خـیـالـش راحـت شـد کـه بـیـدارم..
سَـرِشـو مـی ذاشـت رو قـلـبـم.. احـسـاسِ امـنـیـت مـی کـرد کِـنـارم..
و زودی خــوابــِش مــی بــُرد….
هـــیــــس..! آرامـتـر بــاشــید .. عـشـقِ مـن در آغـوشِ دیـگـری خـوابـیـده…
اگر عاشقم نیستی پس چرا عشق منی؟
چِقَـد خـوبــہ کــہ تــو هَـسـتے
چِقَـد خـوبــہ تـورو دآرم
چِقَـد خـوبــہ کـہ تـو دِلـتنگــیم
سـر بــہ شـونـہ هاے تـو میـزارم
چِقَـد خـوبــہ پَـناه اَمن مـن هَـسـتے
حـریمُ هُرمِ نفـس هاے مـن هستے
می توانستم بهترین رنگ ها را برایت نقاشی کنم اما تو تنها دستان سیاهم را دیدی . . .
میترسم از روزی که دور از هم در آغوش دو غریبه بی قرار هم باشیم….
عاشقانه های که برایت مینویسم مثل آن چای هایی هستندکه خورده نمی شوند!
یخ میکنند وباید دور ریخت!
فنجانت را بده دوباره پر کنم…
ارزش دوست یه دنیاست
گرچه آخرش ناپیداست و به آخرش نمی اندیشم چون همین دوست داشتن زیباست
گفتم به گل رد چرا رنگ منی
افسرده و دلتنگ چرا مثل منی
من عاشق اویم که رنگم شده زرد
تو عاشق کیستی که همرنگ منی
بدترین وبزرگترین شکسته عشقی رو کسی میخوره که
پدر مادرش ولش کنه
درکش میکنی؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺧﺖ ﺩﺍﺭﺩ!!!
ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﮑﺮﺩﻡ؛ ﻣﻦ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﮐﺮﺩﻡ …
در این حوالی کسانی هستند که تا ذیروز میگفتند بدون تو حتی نفس کشیدن برایم سخت است اما حالا در اغوش دیگری نفس نفس میزنند………………..
کاش تو جای گوشیم بودی
نه اینکه بخوام کوچیکت کنم،یابذارمت جای اشیاء
فقط چون،هرلحظه در جهات مختلف لمست میکردم
خیلی دوست داشتم که کوچیکترین آرزوی کسی باشم که بزرگترین آرزوم بود.
تـــو را دوست میدارم . . .
چه فـرق مى کند که چـــــــــــــــرا!؟
یــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت!
یـا چطـور شـد که . . .!
چه فـــــــــــــــرق میکـند؟!
وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور کنـى . . . که نمـى کـــــــــنى (! )
و من بــایـد فـرامـــــــــوش کــنم . . . کـه نمـــــى کـــــنم (! )
ســــلام نــــفـــســـم….
خـــوبـــی؟ مـــوهــات چـــرا ســفـــــیـــد شـــده ( بــا اشـــک )؟
اشـــکــال نــداره بـــیـــا … بــیـــا …..هــرچـــی بـــود گــذشـــت ….
مـــن بــخــــشـــیــدمـــت……
هـــنـــوزم دوســتــت دارم…..
[[ دیـــالــوگ مــنــو عــشــق از دســـت رفــتــم تــو خــوابـــم ... ]]
گفته بودن شکستن دل شده رسم آدما
اما تویه فرشته ای فرق میکنه رسم شما
فکر نمیکردم که تو ام بشی یه یار بی وفا
فرشته ها خوب میدونن چه جوریه رسم وفا
سعی نکن متفاوت باشی!
فقط “خوب باش” …
خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است …!
وابسته که بشوی
پا بسته میشوی
بند بند دلت
بند میشود به پا …
چه معادله ی نابرابری وقتی که من برای دیدنت چشمهایم را می بندم و تو برای ندیدنم …
ببین
همه چیز را پای چشمانت می نویسم؛
مهربانی
مهربانی
مهربانی
عادت کرده ام
این جناس های تام را قافیه ی عزل چشمانت کنم
اما نگاهت بلند است
باید فکر کثنوی چشمانت باشم…”
نظرات شما عزیزان:
[ جمعه 14 تير 1392برچسب:عاشقانه,
] [ ] [ ✿Abbas✿ ][